۱۳۹۴ اردیبهشت ۳, پنجشنبه

يك نام ،يك آرمان براي من ـ مصطفي بهشتي



سنم بزحمت به تعداد انگشتان دست مي رسيد كه اولين بار صدايش را از يك راديو(صداي مجاهد) شنيدم كه مي خروشيد و يك چيز هايي مي گفت كه من متوجه نمي شدم و نمي دانستم از چه چيزي صحبت مي كند ولي يادم هست كه در بين صحبتهايش فرياد ميزد:
 
ان كان دين محمد لايستقيم الا بقتلي فيا سيوف خذيني...
نمي دانم چه شد كه اين جمله را همان لحظه حفظ كردم با اينكه براي اولين بار بود مي شنيدم بعد در دنياي كودكانه خودم كنجكاو شدم كه اين مرد كيست كه اينطوري پشت راديو فرياد مي زند، بلندشدم پشت كمد محل راديو رفتم تا ببينم چهره اون چه شكلي است ولي چيزي نديدم .آخر فقط از راديو صدا مي آمد و تصويري نداشت.با تعجب و كنجكاوي كودكانه از برادر بزرگترم پرسيدم اين كي بود؟ جوابم را نداد و من هم ناراحت شدم از اتاق بيرون رفتم و تا روز بعد كه مي خواستم به مدرسه بروم حرفي نزدم و در سكوت بودم و ذهنم را اين موضوع گرفته بود كه مگر چه گفتم كه برادرم جوابم را نداد.....ادامه


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر